شبکه چهار - 3 بهمن 1399

از آمریکای "لینکلن" تا آمریکای "ترامپ" -قسمت اول- ( بررسی ۷ سند تاریخی)

سمینار (ظهورو افول آمریکا )_نشست(چگونه آمریکا، آمریکا شد؟ و برایران تسلط یافت؟ )_۱۳۹۷

بسم‌الله الرحمن الرحیم

تشکر می‌کنم از این‌که دوستان این فرصت را فراهم آوردند تا خدمت شما برسیم و در خصوص موضوعی که در مورد آن زیاد گفته و شنیده می‌شود، صداها بلند است اما اطلاعات اندک و آگاهی‌ها کوتاه صحبت کنیم. راجع به جنایات معاصر آمریکا در جهان، در منطقه و به طور خاص در ایران در این 30، 40 سال زیاد گفته و شنیده شده اما متأسفانه بحث‌های مستند به اسناد و توأم با تبیین و تحلیل خیلی اندک صورت گرفته به حدی که بعضی فکر کردند واقعاً مسئله کاملاً شعاری است یا مبالغه شده و می‌شود و این که اصلاً نکند مقصر ما بودیم یا کس دیگری بوده و قضیه این‌طور که می‌گویند نبوده است. بعضی فکر می‌کنند جنایات آمریکا از کودتای 28 مرداد شروع شده و زمان شاه هم با انقلاب تمام شده است. نه از 28 مرداد شروع شده و نه با انقلاب 57 به پایان رسیده است. این‌جا بحث اسناد لانه مطرح شد و من سعی می‌کنم یک چیزی فراتر از آن و اسناد خیلی بیشتر و اسنادی از وزارت خارجه‌ی خود آمریکا، اسنادی از تحقیقات آکادمیکی که در خود آمریکا و در نقاط دیگری در باب تاریخ بسیار کوتاه آمریکا صورت گرفته مواردی را عرض کنم. آمریکا شاید بی‌ریشه‌ترین کشور در جهان باشد. بی‌ریشه‌تر از آمریکا به عنوان یک کشور مطرح شاید رژیم صهیونیستی باشد که اساساً وجود آن با اشغال و اشغال‌گری و جنایت شکل گرفت. کشوری که اصلاً نبود و در 70، 80 سال و با زور به وجود آمد. میلیون‌ها فلسطینی را از خانه‌هایشان بیرون ریختند و کشتند و قتل عام کردند. میلیون‌ها نفر را از جاهای دیگر آوردند و در خانه‌های این‌ها ساکن کردند و نه فقط دولت جعلی بلکه ملت جعلی هم دارند. یعنی دولت‌سازی و ملت‌سازی صورت گرفت که تاریخ این برای همین چند دهه است. قبل از آن آمریکا است. تقریباً ما هیچ کشور رسمی آن هم با وسعت و تأثیرگذاری آمریکا در این صد سال اخیر در جهان نداریم و نداشتیم که اساساً یک کشور جعلی است. یعنی تاریخ آن 200 و خرده‌ای سال بیشتر نیست. حالا شما این را با تاریخ بیش از 7 هزار ساله‌ی ایران مقایسه کنید. یعنی سابقه‌ی 7 هزار سال تمدن در این منطقه‌ی ایران هست. شاید نخستین یا از نخستین تمدن‌های بزرگ است که در حوزه‌ی علم و فرهنگ و زبان و خط و معماری و تمدن‌سازی و موسیقی سابقه دارد. البته در قاره‌ی آمریکا هم تمدن‌های چند هزار ساله بودند منتها تمدن‌های سرخ‌پوستی بودند که این‌هایی که رفتند و آمریکا را روی خون و استخوان آن‌ها بنا کردند آن تمدن‌ها را کلاً از دنیا بردند. کلاً 200 و خرده‌ای سال بیشتر از عمر آمریکا نمی‌گذرد. این کشور با اشغال و اشغال‌گری به وجود آمد. به قیمت نابودی چند تمدن در آفریقا و قاره‌ی آمریکا و قاره‌ای که بعداً به نام آمریکا نامیده شد. حدود 15 تا 20 میلیون کم‌ترین عدد بردگانی است که این‌ها از آفریقا گرفتند و چند کشور اروپایی رفتند و ملت‌های آفریقایی را به نابودی کشاندند و آن‌ها را در بند کردند و استثمار و غارت کردند و خانه‌ها و شهرهای آن‌ها را سوزاندند و تجاوز کردند و شکنجه و غارت و قتل عام کردند و چند تمدن آفریقایی را نابود کردند. 20 میلیون کم‌ترین عدد بردگانی است که از آفریقا به قاره‌ی آمریکا بردند و ظرف بیش از 3 قرن تا چیزی حدود صد میلیون آفریقایی سیاه به دست چند کشور اروپایی که آمریکا را تشکیل دادند کشته شدند. نحوه‌ی برخورد با این‌ها که از برخورد با حیوانات بدتر بود. ببینید چگونه نطفه‌ی ایالات متحده‌ی آمریکا در خون بسته شد. نطفه‌ی آمریکا با جنایت بسته شده است. 200 و چند سال عمر دارد و تا الان 200 و چند جنگ به راه انداخته است. به طور متوسط سالی یک جنگ داشته است. آمریکا تا صد سال پیش یک قدرت جهانی نبوده است. بعد از جنگ بین‌الملل اروپایی اول و به خصوص دوم آمریکا یکی از قدرت‌های جهان شد و بعد از جنگ دوم که جهان دو قطبی شد و شوروی کمونیست‌ها و آمریکایی‌ها در غرب بودند یکی از دو ابرقدرت شد و بعد از سقوط شوروی هم آمد به عنوان تنها ابرقدرت جهان را تک‌قطبی بکند که خودشان گفتند دو، سه مانع اصلی نگذاشت این اتفاق بیفتد و دوباره دو قطبی و چند قطبی شد. گفتند یکی از این موانع انقلاب ایران و جریان اسلام‌گرایی بود که ایران را از مشت ما خارج کرد و این در دهه‌ی 50 ایران و در دهه‌ی 90 کل منطقه و 5 کشور عربی را از اردوگاه غرب خارج کرد یا از تیررس آن‌ها خارج کرد و وارد اردوگاه انقلاب اسلامی کرد. مانع دیگر آن‌ها هم روسیه‌ی بعد از شوروی و همین‌طور چین بود. چین بیشتر به لحاظ اقتصادی و تجاری و روسیه به عنوان نظامی و سیاسی و ناسیونالیزم روسی و چین هم با این که کمونیزم چینی روی پرچم آن‌ها هست ولی دیگر در واقع کمونیست نیستند. عملاً حاکمان ایالات متحده‌ی آمریکا امروز می‌گویند اگر سه کشور روسیه، چین و ایران نبودند و مانع نمی‌شدند جهان تک قطبی می‌شد. از دهه‌ی 90 که شوروی کمونیزم سقوط کرد جهان تک قطبی می‌شد و کل جهان در کنترل ما قرار می‌گرفت و داشت قرار می‌گرفت منتها این سه کشور هر کدام در یک حوزه‌ای نگذاشتند. حالا ایران که نزدیک بیش از یک قرن مستعمره‌ی انگلیس بود ولو این که اسم آن مستعمره نبود و چند دهه هم که به طور مطلق در مشت آمریکا و در اختیار آمریکا بود. ایران به عنوان یکی از ایالات آمریکا بود. خب حالا تبدیل به یک کشور کوچک با این جمعیت و وسعت کم شده که قابل مقایسه با آن سه کشور نیست و یکی از چهار رکن تعیین‌ کننده در ژئوپلتیک جهان و منطقه شده است. به خصوص حساس‌ترین منطقه‌ی جهان که این‌جا هست. آمریکا‌شناسی را از تولد آمریکا شروع کنید. همیشه به این توجه کنید. الان هم هر چه جنگ در دنیا هست آمریکا در آن حضور دارد. جلوی صحنه و پشت صحنه هست. در این صد سالی که آمریکا به عنوان یک قدرت مطرح شده را دقت کنید، چون تا صد سال پیش آمریکا اصلاً قدرت بین‌المللی نبود. داخل قاره‌ی خودش درگیر بود و الان صد سال است که مطرح شده‌اند. الان هم جنگ‌ها و جنایت‌هایی که در منطقه و در هر جایی که هست از تروریزم داعشی تا دیکتاتوری‌ها و کودتاها، از پهلوی و آل سعود تا غیره به آمریکا وصل هستند. انگلیس و فرانسه در قرن هجده ابرقدرت جهان بودند. انگلیس، فرانسه و روسیه بود و آمریکا آن موقع اصلاً خودش استقلالی نداشت و ایادی انگلیس بودند که تازه می‌خواستند از آن‌ها جدا بشوند. امروز انگلیس و فرانسه قدرت‌های درجه دو شده‌اند. خودشان مستقلاً به لحاظ اقتصادی و نظامی نمی‌توانند کار بین‌المللی بکنند و باید به آمریکا بچسبند. آلمان هم که بعد از سقوط هیتلر در جنگ دوم چند دهه است که آن هم یکی از ایالات آمریکا شده است. یعنی استقلال سیاسی و نظامی و قانون اساسی ندارد و کلاً تحت امر است. هنوز ارتش آمریکا از آلمان بیرون نرفته و نمی‌رود. بنابراین وقتی امروز می‌گوییم اروپا، عملاً‌ اروپا به معنی انگلیس و فرانسه هستند و بقیه‌ی اروپا هم که تابع هستند و خیلی ضعیف و آسیب‌پذیر هستند. انگلیس و فرانسه هم مستقل از آمریکا نمی‌توانند هیچ کاری در عرصه‌ی بین‌الملل بکنند. بنابراین صد سال است که آمریکا مزاحم بشریت است و توانسته قدرت، ثروت، تکنولوژی، اسلحه و در این دهه‌های اخیر رسانه و هنر را کاملاً در استخدام بگیرد و تنها کشوری که بمب اتم مصرف کرده و جنایتکار جنگی است و خودش را به عنوان رئیس دنیا مطرح کرده است. اغلب دنیا هم در برابر آن تسلیم شدند و خضوع کردند. در 40، 50 کشور جهان سفارت‌خانه‌های آمریکا سه، چهار هزار آدم دارد. یعنی آن‌جا را اداره می‌کنند و دستور می‌دهند. شوروی در برابر این‌ها به عنوان بلوک کمونیزم به عنوان یک قدرت سیطره‌طلب درگیر شد و آن هم از پا درآمد. البته عمدتاً به خاطر فساد و فقر و دیکتاتوری کمونیستی بود. این‌ها احساس کردند که دیگر دنیا در مشت ما و بلکه در حلقوم ماست. با چاپ دلار به عنوان پول جهان، زبان انگلیسی به عنوان این که همه‌ی ملت‌ها باید به زبان ما حرف بزنند، ما الگوها را تعریف می‌کنیم، ما سبک زندگی را تعریف می‌کنیم، ما مبانی علوم انسانی را تعریف می‌کنیم و استفاده‌ی شدید تبلیغاتی از این که بمب اتم داریم و آن را زده‌ایم و از این که شوروی و آمریکا به کره‌ی ماه رفتند و اتفاقات جنگ بین‌الملل دوم که رخ داد. این سه، چهار حادثه تمام دنیا را در این 70، 80 سال گذشته مرعوب کرد. گفتند پول، اسلحه، تکنولوژی و غیره را دارند. بعد هم که هالیوود آمد یک چهره‌ی افسانه‌ای از آمریکا ساخت. سرزمین فرصت‌ها، سرزمین آزادی، سرزمین علم، سرزمین عشق آزاد، سرزمین پیشرفت، سرزمین دموکراسی و حقوق بشر. عملاً این اتفاق از صد سال پیش شروع شده و غیر از شوروی و بلوک چپ سوسیالیست‌ها که جهان را در برابر این‌ها برای چند دهه دو قطبی کردند هیچ کشوری از دست این‌ها خارج نشد الا ایران. یعنی تنها کشوری که یکی از ایالت‌های این‌ها بود و از مشت این‌ها خارج شد و به پایگاه ضد آمریکایی تبدیل شد و یک پیام متفاوتی به منطقه و به جهان داد انقلاب اسلامی بود. امام بود و اتفاقی که این‌جا افتاد. هیچ جای دیگر نتوانست این کار را بکند. اهمیت این انقلاب و اهمیت ایران را در وضعیت جهان بدانید. این که امروز ما هر جا رفتیم، از شرق آسیا تا آمریکای جنوبی و تا خود آمریکا و تا آفریقا و اروپا همه‌ی نخبگان و الیت و روشنفکران فهمیده‌اند و به ما گفته‌اند. خود من این را بارها در دانشگاه‌های مختلف شنیده‌ام. حتی آدم‌هایی که اساساً مذهبی نبودند. گفته‌اند که ما به ایران به چشم دیگری نگاه می‌کنیم. تجربه‌ی ایران یک تجربه‌ی استثنایی است. دشمنان شما همیشه منتظر هستند که چه زمانی کار شما ساخته می‌شود. اصلاً قرار نبوده شما 30، 40 سال بمانید. اصلاً قرار نبود این انقلاب متولد بشود. دوستان شما هم همه امید بسته‌اند. اگر شما بتوانید مسیر را ادامه بدهید و سقوط نکنید و مشکلاتی پیش نیاید و دوباره تحت سلطه قرار نگیرید راه جدیدی برای ملت‌ها و جوامع بشری باز شده و شما به بقیه جرئت داده‌اید. خود من از استاد دانشگاه هامبورگ شنیدم که گفت این کاری که امام در ایران کرد فقط بحث شما نبود، بلکه به همه جرئت داد. گفت بعد از این که آلمان تحت اشغال آمریکا در آمد ما می‌ترسیدیم انتقاد کنیم. بعد از این که این پیرمرد آمد این حرف‌ها را زد و مقاومت کرد و ایستاد و آمریکا حمله‌ی طبس را کرد و شکست خورد و سفارتخانه‌ی این‌ها که مرکز جاسوسی بود را گرفتید و آن‌ها را تحقیر کردید، اولین باری بود که آمریکا در صحنه‌ی بین‌الملل در طول تاریخ خود تحقیر شد. همان موقع رئیس جمهور آمریکا گفت ما را تحقیر کردند و امام هم گفت این تازه اول کار است و از این به بعد زیاد شما را تحقیر می‌کنیم. چون شما کل بشریت را تحقیر می‌کنید. این‌ها در جنگ کره یکی، دو میلیون آدم کشتند. در جنگ ویتنام یک میلیون و خرده‌ای آدم کشتند. یعنی جنگ‌هایی که آمریکا داشته و دارد را ببینید. اصلاً صحبت از میلیون میلیون کشتار است. هیچ ملت و دولتی مستقلاً‌ جلوی این‌ها نایستاده است. هیچ ملتی که مستقلاً نه شرقی و نه غربی باشد جلوی این‌ها نایستاده تا پیروز شود به جز ایران و حالا می‌گویند ایران وضعیت منطقه را تغییر داده و وضعیت جهان در حال تغییر است. دوباره دو قطبی و چند قطبی شده است. عرض کردم که آمریکاشناسی را از تاریخ آمریکا شروع کنید. اروپایی‌هایی که در رأس آن‌ها اسپانیایی‌ها و پرتغالی‌ها بودند. این را هم بدانید که اسپانیا و پرتغال همان آندلوس است. این‌ها بعد از سقوط آندلوس که تمدن پیشرفته‌ی اسلامی در جنوب اروپا بود که تا جنوب فرانسه هم در اختیار مسلمان‌ها بود. اصلاً جنوب اروپا، اروپای اسلامی بود. اروپای پیشرفته جنوب بود. کتابخانه‌های چند میلیونی، بیمارستان‌ها، معماری‌های باشکوه، مساجد بزرگ، تمدن پیشرفته، کارخانه‌های نساجی در اسپانیای اسلامی و فرانسه‌ی اسلامی است که یازده هزار کارگر دارد. اصلاً انقلاب صنعتی در حوزه‌ی پارچه و نساجی که انگلیس مدعی آن است از این‌جا شروع شده است. بعد از آندولس هم که عثمانی‌ها از شرق آمدند و یک تمدن دیگر اسلامی شد و تا وین رفت. الان شما به اتریش و وین بروید، ارتفاعات مشرف به وین پایتخت اتریش هنوز دژها و پایگاه‌های مسلمان‌ها و عثمانی‌ها را می‌بینید که هست و اگر یک خیز دیگر برمی‌داشتند و آلمان را می‌گرفتند کل اروپا در دست مسلمان‌ها بود. عثمانی 500 سال بر بخش مهمی از اروپا حکومت کرده است. مثلاً یونان 350 سال حکومت اسلامی داشت ولی هیچ کس را مجبور به مسلمانی نکردند. بنابراین اسلام از دو طرف بود. یکی از جنوب آندولس و یکی از شرق عثمانی دو سوم اروپا چند قرن در دست مسلمان‌ها بوده است. تمدن، علم، کتابخانه، صنعت چاپ، صنعت کاغذ، سلاح گرم، فیزیک، شیمی، جراحی، حقوق بشر، بحث‌های قانونی به تدریج در آن دوره‌ها، قبل از آن در قرون وسطا و بعد از آن هم در این دوره‌ها به اروپای شمالی منتقل شد که محصول آن رنسانس صنعتی شد. محصول آن رفورمیزم و اصلاح مذهب و پروتستانتیزم شد. فروپاشی کلیسا و فروپاشی فئودالیته شد. آمدن سرمایه‌داری جدید، تجارت‌ها شد. تأثیراتی که جنگ‌های صلیبی روی اروپا داشت که به لحاظ نظامی از 8 یا 9 جنگ صلیبی به جز یکی را مسلمان‌ها پیروز شدند و علم و تمدن و صنعت و فرهنگ از سلاح گرم و باروت و توپخانه تا کشتی‌های قاره‌پیما منتقل شد. بعد از فروپاشی عثمانی این‌ها به دست صلیبی‌های اسپانیا و پرتغال افتاد و این‌ها اولین گروهی هستند که اصلاً با کمک دریانوردان و نقشه‌ها و کشتی‌های مسلمان‌ها و بقایای آندولس و شمال و غرب آفریقا به آمریکا رفتند. می‌گویند «کریستف کلمب» کاشف آمریکا است ولی از قرن‌ها قبل مسلمین رفت و آمد تجاری با آن‌جا داشتند. ولی قتل عام نمی‌کردند، اشغال نمی‌کردند و فقط تجارت می‌کردند. «کلمب» وقتی به آن‌جا رفته سکه‌های ضرب اسلامی در آن‌جا بوده است. در جزایر کوبا در سفرنامه‌ی خود اشاره می‌کند که مناره‌ها را دیدیم. مناره‌های مسجد بود. کشف آمریکا نبود. در ضمن «کلمب»‌ تا آخر هم نفهمید و فکر می‌کرد آن‌جا هند است. چون آن‌ها نمی‌دانستند که زمین کروی است. مسلمان‌ها گفتند این‌جا کروی است و از آن طرف می‌شود به هند رفت و از این طرف هم می‌شود رفت. قرن‌هاست که ما می‌رویم. الان هم که دیده‌اید آمریکایی‌ها به سرخ‌پوست‌ها هندی می‌گویند. فکر می‌کردند این‌ها هندی هستند. این دریانوردان مسلمان گفتند این‌ها هندی نیستند. این‌جا یک جای دیگری است. وقتی این‌جا را دور بزنی بعد به هند می‌رسیم. «کلمب» که تا آخر هم نفهمید. وقتی برگشت گفتند کشف کردیم. بعد کشتی‌های بعدی تحت عنوان این که می‌خواهیم این‌ها را مسیحی کنیم به آن‌جا رفتند. پاپ اعلام کرد پرتغال و اسپانیا یعنی بقایای آندولس اسلامی به آن‌جا بروند. اصلاً این‌ها کشتی‌نوردی، دریانوردی، اقیانوس‌نوردی و استفاده از قطب‌نما و تجارت دریایی بلد نبودند. همه‌ی این‌ها را از مسلمان یاد گرفتند. منتها بعد علیه مسلمین و علیه ملت‌ها به کار بردند. اول می‌رفتند و می‌دیدند و دفعه‌ی دوم کشتی‌ها برای جنگ و کشتار و قتل عام می‌رفتند. اول ده درصد آفریقا را گرفتند و غارت کردند و تمدن‌ها را نابود کردند و برده گرفتند. با کشتی‌هایی که از مسلمان‌ها آموختند به قاره‌ی آمریکا رفتند و 5 تا 7 تمدن بزرگ را در آن‌جا نابود کردند. این‌ها وانمود می‌کنند قبل از ما سرخ‌پوست‌ها وحشی بودند و ما رفتیم و آن‌ها را اهل کردیم. خود شما وحشی بودید و مسلمان‌ها شما را اهلی کردند. منتها بعد به جان خود مسلمین و بقیه افتادید. فقط برای این که بدانید در آن‌جا چه خبر بوده و آمریکا روی گوشت و خون چه تمدن‌ها و ملت‌هایی بنا شده بگویم تمدن «آزتک» که حتماً شنیده‌اید که یکی از تمدن‌های قدیمی سرخ‌پوست‌ها در آمریکا بوده، تمدن «مایا» را شنیده‌اید. برای این که بدانید این‌ها چقدر پیشرفته بودند و با مسلمان‌ها در ارتباط علمی و تجاری بودند، باید بگویم این‌ها برج‌ها و معماری‌هایی دارند که با اهرام مصر قابل مقایسه بود. جز تمدن‌های بزرگ مگر می‌توانند چنین ساختمان‌های عظیمی را بسازند. هنرها و تخصص‌های مختلف، موسیقی، رقص، نمایشنامه، ادبیات، نجوم و ستاره‌شناسی، جراحی و حقوق داشتند. این‌هایی که می‌گویم عین تاریخ مستند است که تمدن سرخپوستی آزتک‌ها باغ‌های گیاه‌شناسی و گیاه‌پروری و داروسازی داشتند. شبکه‌های وسیع منظم کشاورزی که نمی‌دانم دیده‌اید یا نه. سال‌ها پیش بی.بی.سی یک فیلمی را تهیه کرده بود که از عکس‌های فضایی از مزارع مناطق آزتک و مایا که می‌گفتند این‌ها برای هزاران سال پیش است و هنوز بعضی از آن‌ها مانده است. از بس منظم و دقیق بود می‌گفتند آدم‌ فضایی‌ها آمده‌اند و این‌ها را درست کرده‌اند. محال است که آدم‌های معمولی چند هزار سال پیش یک چنین چیزهایی را ساخته باشند. بعد هم شروع کردند و بر اساس آن فیلم در هالیوود ساختند که از فضا آمده‌اند و این‌جا را ساخته‌اند. مگر می‌شود؟ این‌ها همان‌هایی هستند که این‌ها می‌گویند وحشی بوده‌اند. شبکه‌های وسیع آبیاری، صنعت پیشرفته‌ی بافندگی، تأسیسات بزرگ، تیمارستان، بیمارستان، جراح و پزشکی داشتند. این‌ها همان‌هایی هستند که این‌ها می‌گویند وحشی بودند و ما رفتیم سرخ‌پوست‌ها را اهل و متمدن کردیم. اول اسپانیایی‌ها و پرتغالی‌ها رفتند. آن‌قدر طلا از آن‌جا بردند و آن‌قدر کشتند و بعد هم بقیه مثل فرانسوی‌ها و انگلیس‌ها و هلندی‌ها و آلمانی‌ها به آن‌جا ریختند. آمار کشتار و برده‌گیری سرخ‌پوست‌ها چگونه بوده است؟ سیاه‌پوست‌ها را که فهمیدید چه شد. حالا در مورد سرخ‌پوست‌ها باید بگویم در قاره‌ای که بعداً به نام آمریکا نامیده شده سرخ‌پوست‌ها بیش از صد میلیون بوده‌اند. الان در کل آمریکا دو و نیم میلیون نفر بیشتر سرخ‌پوست نیست. این‌ها کجا رفته‌اند؟ ظرف سه، چهار قرن این چند ملت اروپایی نزدیک به صد میلیون سرخ‌پوست و 5 تا 7 تمدن این‌ها را کلاً نابود کردند. آن از هولوکاست‌های عظیم در آفریقا، این از هولوکاست‌های عظیم در قاره‌ی آمریکا و به همین شکل فرهنگ و لباس و همه چیز آن‌ها را نابود کردند و بعد هم گفتند این‌ها آدم‌خوار بودند. از این موارد زیاد است که من نمی‌خواهم یکی یکی موارد آن را عرض بکنم. بر روی استخوان ده‌ها میلیون انسان آفریقایی و سرخ‌پوست ایالات متحده‌ی آمریکا و مدرنیته‌ی این‌ها ساخته شد. بعد خودشان با خودشان چه کردند؟ وقتی که آمریکا تشکیل شد این که اسم آن را انقلاب یا جنگ استقلال گذاشتند نه انقلاب است و نه استقلال است. چون انقلاب یعنی یک ملتی علیه یک حکومت ظالمی قیام کند و استقلال هم یعنی یک ملت تحت اشغال خودش را از اشغالگر خلاص کند. اصلاً هیچ کدام از این اتفاق‌ها نیفتاده است. قضیه‌ی این که اسم آن را انقلاب آمریکا یا نبرد استقلال آمریکا گذاشته‌اند این بود که آن عده از انگلیس‌ها و فرانسوی‌ها و هلندی‌ها و آلمانی‌ها و قبل از این اسپانیولی‌ها و پرتغالی‌ها که به آن‌جا ریخته بودند و این‌ها را نابود کرده بودند و غارت می‌کردند و آن قاره را تکه تکه بین خودشان تقسیم می‌کردند و بعد خودشان با همدیگر می‌جنگیدند، کم کم انگلیس‌ها از بقیه قوی‌تر شدند. این‌ها در آن‌جا برده‌های سیاه و سرخ‌پوست را به کار می‌گرفتند و غارت می‌کردند و محصول را باید به عنوان تجارت به انگلیس در اروپا و برای ملکه می‌فرستادند و مالیات هم می‌دادند. خودشان هم یک چیزی برمی‌داشتند ولی کارگزار لندن بودند. قضیه این بود که آن انگلیسی‌هایی که در قاره‌ی آمریکا به عنوان مباشر و کارگزاران انگلیس در آن‌جا بودند علیه انگلیس و لندن اعلام خودمختاری کردند. چون انگلیس می‌گفت شما باید به ما مالیات بدهید. چون آدم‌های ما هستید ولی در پارلمان انگلیس حق رأی ندارید. این‌ها می‌گفتند بالاخره ما اگر این‌جا برای شما نوکری می‌کنیم ما هم انگلیسی هستیم و باید یک شهروند انگلیسی حساب بشویم. این‌طور که نمی‌شود. بر سر تجارت بین این‌ها دعوا افتاد. یعنی بین مرکز با ایادی انگلیس در قاره‌ی آمریکا دعوا شد. قضیه این بود. بعد به این قضیه رسید که این‌ها تجارت چای را تحریم کردند و دعوایی بر سر قانون تمبر پیش آمد و شورش کردند. جنگ‌هایی شروع شد که اسم آن را جنگ‌های استقلال یا انقلاب آمریکا گذاشتند. این جنگ این‌ها بود. مثل این می‌ماند که یک ارباب آدم‌های خود را بفرستد تا جایی را غارت کنند، 200 سال آن‌جا بکشند و جنایت کنند و مالیات بفرستند و پول بفرستند و خودشان هم یک چیزی بخورند و بعد کم کم آن‌ها در آن‌جا بگویند ما خودمان این‌جا زحمت می‌کشیم و برای چه خودمان برنداریم؟ با آن فاصله‌ی عظیم آبی بگویند خود ما در این‌جا قوی شده‌ایم و دیگر کارگزار شما نیستیم. اعلام استقلال به این معنا بوده است. نه این که استقلال مردم بومی آن‌جا یا انقلاب آن‌ها باشد. یک جنگی که حالا راجع به تاریخ آن هم بحث است. اواخر قرن هجده شروع می‌شود و همزمان با انقلاب فرانسه در اروپا است و 7، 8 سال طول می‌کشد و 100، 150 هزار نفر هم کشته می‌شوند. این وسط فرانسه و اسپانیا و هلند چون رقیب انگلیس‌ها بودند کمک می‌کردند به این‌هایی که در این‌جا بودند و علیه انگلیس کار می‌کردند که رابطه‌ی انگلیس با این‌جا قطع بشود و دست انگلیس از این‌جا کوتاه بشود. ایالات متحده‌ی آمریکا که تشکیل می‌شود و مجسمه‌ی آزادی را از فرانسه می‌فرستند، فرانسه و ناپلئون به دنبال جنگ‌های اشغال‌گرانه و رقیب انگلیس است و یک جاهایی از انگلستان شکست خورده و حالا در آمریکا آمده تا جبران بکند. همزمان با انقلاب فرانسه است که آن‌جا شعار جمهوری می‌دهند و این‌جا هم شعار جمهوری می‌دهند. حرف‌های این‌ها در قاره‌ی آمریکا با حرف‌های آن‌ها یکی می‌شود در حالی که مسئله نه جمهوریت است و نه انقلاب است و نه استقلال است. دعوا بر سر قدرت و غنائم است. اروپایی‌ها در قاره‌ی آمریکا با همدیگر می‌جنگند. مرحله‌ی بعدی که آمریکا به وجود آمد و مستقل شد و قانون اساسی نوشت 60، 70 سال بعد است. آمریکاشناسی را دقت کنید که ببینید این کشور چه هست و چطور به وجود آمده است. نطفه‌ی آن در خون و جنگ و جنایت بسته شده و تا همین الان از طریق جنگ و جنایت و غارت زندگی می‌کند. یک کشور مستقل که سرش در لاک خودش است و کار علمی و صنعتی و کشاورزی می‌کند نیست. این حرف‌ها دروغ است. کار آن مکیدن کل جهان تا همین الان است. بعد خودشان به جان هم می‌افتند. 10، 12 ایالت جنوب با ایالت‌های شمال به جان هم می‌افتند. انتخابات می‌شود و اعلام می‌کنند «لینکن» رئیس جمهور است و 10، 12 ایالت می‌گویند ما تو را قبول نداریم. چند مافیای سرمایه‌داری یهود و مسیحی‌هایی که الان به نام مسیحی‌های صهیونیست‌ شناخته می‌شوند با هم بر سر زمین‌های خوب رقابت دارند. سرخ‌پوست‌ها را هم که زدند و نابود کردند و یکی از بدترین نقاط قاره را دادند و گفتند به آن گوشه بروید. صد هزار کیلومتر مربع را به آن‌ها دادند و گفتند به آن‌جا بروید. تا همین الان هم آن تکه سرزمین هست که تحت کنترل وزارت کشور آمریکا است. سرخ‌پوست‌ها را تمام کردند. الان کل سرخ‌پوست‌ها دو میلیون و خرده‌ای هستند. قضیه‌ی جنگ داخلی چه شده است؟ خود این‌ها یعنی اروپایی‌هایی که قاره‌ی آمریکا را گرفتند به جان هم می‌افتند. یک جنگ 4 ساله به راه می‌افتد و ظرف 4 سال نزدیک یک میلیون آدم را از همدیگر می‌کشند. آمریکای مترقی حقوق بشری این‌طور است. نزدیک به یک میلیون نفر را از همدیگر می‌کشند. هر دو آمریکا هستند. ایالات متحده‌ی آمریکا و ایالات متفقه‌ی آمریکا، شمال و جنوب هستند. 4، 5 میلیون برده را هم وسط جنگ به کار می‌گیرند که شما به جای ما و برای منافع ما همدیگر را بکشید. این هم که می‌گویند «لینکن» آزادی برده‌داری را آورده شعاری است که درست کرده‌اند. دو، سه مسئله هست که من نمی‌خواهم آن‌ها را بگویم. می‌خواهم رابطه‌ی این‌ها با ایران را بگویم که این آمریکا چه زمانی و چطور به ایران وصل شد. اقتصاد ایالت‌های شمالی بیشتر تجاری بود. بندری بود. اقتصاد ایالت‌های جنوبی بیشتر کشاورزی بود و کارگر و برده می‌خواست. نیاز اقتصاد شمال به برده کم کم کم‌تر شد. قبلاً بیشتر بود ولی کم کم کم‌تر شد. نیاز جنوب بیشتر بود ولی همه‌ی آن‌ها برده‌دار بودند. خود «لینکن» از برده‌دارهای بزرگ است که می‌گویند لغو برده‌داری را ایشان آورده است. دعوا بر سر باندهای داخلی و بر سر منافع داخلی بود. برای این که به جنوب و به اقتصاد کشاورزی و تجارت بین‌الملل ضربه بزنند گفتند تجارت بین‌الملل برده را ما ممنوع می‌کنیم و الا تجارت برده در داخل قاره‌ی آمریکا در همان زمان «لینکن» هم ممنوع نشد. تجارت بین‌الملل ممنوع شد. چون می‌خواستند رابطه‌ی کشاورزی جنوب را با اروپا قطع کنند که این باند بتواند بر آن غلبه کند و حتی برای این که روشن بشود دعوا بر سر برده‌داری نبود هم مصوبه‌ای پارلمان‌های شمالی دارند و هم نامه‌ای خود «لینکن» به جنوبی‌ها دارد که آقا یک وقت فکر نکنید مسئله این است. اصلاً ما به مسئله‌ی برده‌های شما کاری نداریم. برده‌های شما برای خودتان باشند. منتها بیایید تمکین کنید و جدا نشوید. چون این‌ها می‌خواستند جدا بشوند. پس این هم از جنگ استقلال و انقلاب آمریکا که این‌طور بود و این اصلاً دروغ است و انقلابی به نام انقلاب آمریکا نداریم. استقلال آمریکا هم نیست. بعد جنگ داخلی آمریکا که بحث برده‌داری بوده هم دروغ است. آمریکایی‌ها و در واقع اروپایی‌ها که در آمریکا هستند به جان هم افتادند و دو قطبی شد و یک قطب شکست خورد. ظرف 4 سال بین 800 هزار تا یک میلیون نفر هم کشته شدند. مرحله‌ی بعد جنایت آمریکا در قاره‌ی آمریکا شروع می‌شود. حالا فرانسه و انگلیس به طور رسمی دیگر حضور ندارند و یک تکه‌هایی در دست اسپانیا مانده است. پروژه‌ی بعدی آمریکا این است که تحت عنوان نهضت‌های آزادی‌بخش آمریکا و استقلال آمریکای لاتین پر و بال اسپانیا را در آمریکای جنوبی و مرکزی می‌چیند که از قبل در آن‌جا مستعمراتی داشتند و این کار را هم می‌کند. این هم تحت عنوان جنبش‌های انقلاب آمریکای لاتین اتفاق افتاد. کوبا، پورتوریکو و کل کشورها را یا می‌گیرد یا می‌گوید رئیس ما هستیم. یعنی اول از خود قاره‌ی آمریکا شروع می‌کند. بعد از قاره‌ی آمریکا خارج می‌شود و در حالی که با اسپانیا جنگیده به فیلیپین می‌رود و آن‌جا را از این‌ها می‌گیرد. فیلیپین سه قرن مستعمره‌ی اسپانیا بوده و علت این که اسم آن‌جا فیلیپین است برای این است که شاه اسپانیا اسمش فیلیپ بود. اولین باری که آمریکا از قاره‌ی آمریکا خارج می‌شود و استعمار خارجی را شروع می‌کند این است که می‌رود فیلیپین را می‌گیرد. تا این‌جا هنوز آمریکا نتوانسته استعمار خارج از قاره تشکیل بدهد. پس آمریکا هنوز قدرت بین‌المللی نیست. چه به داد آن می‌رسد؟ جنگ اول بین‌الملل اروپایی‌ها به داد او می‌رسد. چهار، پنج قدرت از اروپایی‌ها می‌زنند و خودشان ترتیب همدیگر را می‌دهند. انگلیس، فرانسه، آلمان، ایتالیا، صربستان خودشان همدیگر را نابود می‌کنند و به شدت گرفتار فقر اقتصادی، تخریب می‌شوند. آمریکا از جنگ دور مانده، غارت هم کرده و ثروتمند می‌شود و شروع به امتیاز گرفتن از اروپایی‌ها می‌کند که من به نفع شما وارد عمل می‌شوم. کارخانه‌های اسلحه‌سازی آمریکا فعال می‌شود. کمپانی‌های سرمایه‌داری فعال می‌شوند. جنگ دوم بین‌الملل که در زمان هیتلر اتفاق می‌افتد آمریکا یک ابرقدرت می‌شود. این سال 1945 می‌شود. چند سال پیش می‌شود؟ تقریباً 70 سال پیش می‌شود. آمریکا الان 70، 80 سال است که ابرقدرت است. فقط 70، 80 سال است و الان آمریکا نسبت به 30، 40 سال پیش ضعیف‌تر شده است. آن موقع خیلی قوی‌تر بود. ضمن این که یک زمانی آبرومند هم بود. چرا؟ چون آمریکا سابقه‌ی استعمار در کشورهای اسلامی و منطقه و قاره‌های دیگر نداشت و تازه درست شده بود ولی انگلیس، فرانسه، ایتالیا و حتی هلند و بلژیک سابقه‌ی استعمار داشتند. شما ببینید در قرن هجده و نوزده این 5، 6 کشور اروپایی به آفریقا ریختند و یک متر زمین در قاره‌ی آفریقا آزاد از استعمار نگذاشتند. بروید و در نقشه ببینید. کل قاره‌ی آفریقا بین 6، 7 کشور اروپایی تقسیم شد. یعنی حتی یک سرزمین آزاد باقی نماند که بعد این‌ها در اروپا کنفرانس گذاشتند و گفتند برای این که دیگر آن‌جا با همدیگر نجنگیم بیاییم مرز بکشیم و آفریقا را تقسیم بکنیم. بگوییم این‌جای آفریقا برای ما و این‌جا برای شما باشد. اسپانیا، انگلیس، پرتغال، فرانسه، آلمان، ایتالیا و یک بخشی هم بلژیک بودند. همین بلژیکی‌ها که به اصطلاح از همه‌ی این‌ها حقوق بشری‌تر بودند این سیاه‌ها را به آن‌جا می‌بردند و باغ وحش انسانی درست می‌کردند. الان در اینترنت سرچ کنید این هست. این سیاه‌ها را در قفس می‌گذاشتند و مثل این که مردم می‌روند و در باغ وحش حیوانات را نگاه می‌کنند، این‌ها را می‌دیدند و دست تکان می‌دادند و عکس می‌گرفتند. این‌ها هم آن‌جا نشسته بودند که آدم‌ها بیایند و آن‌ها را نگاه بکنند. حالا این کشورهای آفریقایی ثروتمندترین کشورهای جهان هستند. یعنی زیر پای بعضی از این کشورها طلا و الماس ناب جهان است که این اروپایی‌ها می‌گفتند بعضی جاها اصلاً لازم نیست معدن بزنیم. استخراج نمی‌خواهد. جمع کن. این قاره‌ی آفریقا را این‌ها ظرف این مدت به یک قاره‌ی فقیر گرسنه تبدیل کردند. یعنی ثروتمندترین قاره، فقیرترین قاره شد. زیر پای آن‌ها الماس است و دنده‌های آن‌ها بیرون زده است. تا همین الان هم شما در آفریقا یک کشور که واقعاً مستقل باشد نمی‌بینید. جز شمال آفریقا و بخش اسلامی آن که این‌ها چند بار مبارزه و انقلاب کردند. هر تکه از آفریقا را این‌ها بین خودشان تقسیم کردند و هیچ بخشی از آفریقا آزاد نماند. بعد از جنگ بین‌الملل دوم این‌ها دیدند که در جنگ خرد شده‌اند و خودشان بر سر دنیا همدیگر را خرد کرده‌اند و دیگر نمی‌توانند ارتش‌های خود را هر جایی نگه دارند و با شعار این که ما می‌خواهیم به این کشورها استقلال بدهیم به طور ظاهری بیرون برویم ولی حکومت و نفوذ خود را باید حفظ کنیم و غارت این‌ها باید حفظ بشود و این کار هم شد. این دوره‌ای است که انگلیس و فرانسه ظاهراً می‌گویند به این کشورها استقلال بدهیم. مثلاً فرانسه از الجزایر، تونس و سوریه و انگلیس از اغلب کشورهای اسلامی که مستعمره‌ی انگلیس بودند گفتند ما بیرون رفتیم. ولی از هیچ جا بیرون رفتند. مثلاً ایران در اشغال این‌ها بوده است. بعد گفتند رفتیم. رضا خان و نظام پهلوی را کاشتند و رفتند. نرفتند. از خیابان‌ها به پادگان‌ها و پشت صحنه‌ی حکومت رفتند. در قاره‌ی آسیا انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها و هلندی‌ها و پرتغالی‌ها شروع به جنایت کردند. این تا شرق آسیا مثل مالزی و اندونزی و سنگاپور و چین بود. انگلیس‌ها دو جنگ تریاک به چین تحمیل کردند که باید منافع ملی خود را در خدمت تجارت تریاک ما قرار بدهید. بروید این‌ها را ببینید. من نمی‌دانم واقعاً باید چه کار کرد. افکار عمومی ما، نخبگان ما، دانشگاهیان ما این‌ها را نمی‌دانند. تاریخ ایران را نمی‌دانند. این که در جنگ بین‌الملل اول انگلیس‌ها نصف ملت ایران را به کشتن دادند و قطحی درست کردند. هولوکاست بزرگ این است. در کتاب‌های درسی مدارس ما بعد از انقلاب که چهل سال گذشته هنوز این را نمی‌نویسند. این‌قدر انگلیس محترم است. هنوز این را نمی‌نویسند. بزرگ‌ترین هولوکاست است. بعد هم غارت اتفاق افتاد. حالا هنوز پای آمریکایی‌ها به ایران نرسیده است. اتفاقی که در ایران می‌افتد این است که زمان ناصرالدین شاه برای این که اقتصاد کشور کلاً به دست انگلیس‌ها و روس‌ها افتاده و دربار قاجار هم به این‌ها باج می‌دهد و آمریکا هم تازه متولد شده و هنوز سابقه‌ی استعماری نداشت و بدنام نبود. گفتند شاید این‌ها خوب باشند. شاید این‌ها غربی‌های خوبی باشند. آمریکایی‌ها ویترین خیلی قشنگی هم از خودشان درست کرده بودند. زمان ناصرالدین شاه به آمریکایی‌ها می‌گویند بیایید سفارت بزنید. بیایید این‌جا رفت و آمد و تجارت بکنید. این شروع اولین تماس است. آمریکا هنوز نه قدرت دارد که به ایران بیاید و نه اهمیت ایران را می‌شناسد. چون آن موقع هنوز نفت هم به این شکل کشف نشده است. چون نفت است که خیلی این‌ها را بعداً به این‌جا آورد. همه‌ی این‌هایی که می‌گویم تمام از روی سند است که چگونه پای آمریکا به ایران باز شد و وارد ایران شد و چه زمانی ایران را شناخت. این‌هایی که عرض می‌کنم همه از اسناد وزارت خارجه‌ی آمریکا است و بخشی هم اسناد لانه است. چون بخشی از اسناد لانه‌ی جاسوسی از اولین ارتباطات آمریکا با ایران است و از آن بحث می‌کنند. این اسناد خیلی جای کار آکادمیک دارد و اصلاً کار نشده و نمی‌شود. سند اول این است که ناصرالدین شاه و امیرکبیر در عثمانی‌ به آمریکایی‌ها پیغام می‌دهند. شنیدند آمریکا در غرب کم کم در حال مطرح شدن است و مثل انگلیس و فرانسه و روسیه هم با ما سابقه‌ی استعماری ندارند و شاید این‌ها آدم باشند. پیغام می‌دهند که به این‌جا بیایید و سفارت بزنید. اولین نفری که می‌آید صد و بیست یا سی سال پیش به نام «بنجامین» می‌آید که پیش ناصرالدین شاه می‌آید. کلاهبرداری شروع می‌شود. جمله‌ای که اولین نماینده‌ی آمریکا در ایران به ناصرالدین شاه می‌گوید این است که ما به دنبال صلح‌جویانه‌ترین، دوستانه‌ترین و نزدیک‌ترین روابط متقابل هستیم که به نفع هر دو کشور باشد. این که خیلی حرف قشنگی است. جنایت و خط نفوذ به این شکل شروع شد. ایران با خوشبینی نگاه کرد و گفت تشریف بیاورید. منتها آن موقع آمریکا خیلی دور بود و ارتباطی نداشت و امکاناتی هم نداشت و این‌قدر مثل بعدها قوی نبود و هنوز هم خیلی ادراک درستی از امکانات ایران نداشت. یک مقداری تشریفاتی بود. یک نماینده‌ای از نمایندگان آمریکا وقتی می‌آید ایران را می‌بیند و برمی‌گردد گزارش می‌دهد که زمینه‌ی تجارت باارزشی در ایران برای آمریکا وجود ندارد و برای این رابطه دورنمایی نمی‌بینیم. یعنی جمع‌بندی آمریکا این است که ایران خیلی به درد ما نمی‌خورد و اهمیت ایران را درست درک نمی‌کند. یا می‌بینند با توان خودشان سازگار نیست. هنوز هم نفت پیدا نشده است. سند دوم و تماس دوم این است که ایران می‌گوید بیایید این‌جا کارهای اقتصادی و علمی و تجارت بکنید و آمریکا به ایران می‌گوید ما امکان این کارها را که نداریم. اما اجازه بدهید هیئت‌های مسیحی ما به آن‌جا بیایند. آمریکا دو کار را شروع می‌کند. دو تیپ هیئت به ایران می‌فرستد. یک تیپ برای تبلیغ مسیحیت می‌آیند برای این که مردم ایران را مسیحی بکنند. چند مدرسه و مرکز تبشیری در آذربایجان و به خصوص آذربایجان غربی می‌زنند و می‌گویند اول ما با این عاشوری‌ها و مسیحی‌های ایران کار داریم. بعد کم کم روی سنی‌ها و کردها و می‌روند و کم کم بچه‌ها و جوان‌های کرد و مهاباد و بعد هم کم کم به سراغ خانواده‌های فقیر شیعه می‌روند. این اولین پروژه‌ی آمریکا در ایران است. ببینید از اول با چه پروژه‌ای می‌آیند. تو اول گفتی ما همکاری دوستانه و به نفع هر دو داشته باشیم. پس چرا این‌طور می‌آیی؟ این یک پروژه که شروع می‌کنند در ارومیه و مهاباد برای تغییر مذهب تلاش می‌کنند و بحران‌ها و درگیری‌هایی اتفاق می‌افتد و بعد آن‌جا به خانواده‌های فقیر وعده می‌دهند که اگر شما مسیحی بشوید ما به شما پول و خانه می‌دهیم یا شما را به آمریکا می‌بریم و اولین نسل و گروه ایرانی که به آمریکا رفتند و اولین مجموعه‌ی ایرانی‌هایی که مقیم شیکاگو بودند همین‌ها بودند. این‌ها بعد از چند سال گفتند ما حدود 1500 نفر را این‌جا مسیحی کرده‌ایم. از کردهای سنی و عاشوری‌ها و ارمنی‌ها گفتیم طبق مسیحیت پروتستانی که ما می‌گوییم و یک عده هم از خانواده‌های شیعه و این‌ها را به آمریکا بردند. گفتند این‌ها را برای چه آورده‌اید؟ گفت به این‌جا می‌آوریم. ما احتیاج داریم یک سرپل برای ایران از طریق این خانواده‌هایی که به خاطر منافع مادی آن‌ها را مسیحی کرده‌ایم داشته باشیم. ما از این‌ها باید اولین رابط‌های خودمان را پیدا کنیم و کادرسازی را شروع بکنیم. این یک پروژه است. پروژه‌ی دومی که انجام دادند این بود که یک هیئت فرستادند و گفتند ما می‌خواهیم مطالعه کنیم که از نظر اقتصادی چه همکاری‌هایی می‌توانیم بکنیم. چند هیئت بودند. این چند هیئت هیچ وقت به دولت ایران گزارش ندادند. آمدند شهرها و روستاهای ایران را گشتند که این‌ها چه امکانات و چه وضعیت و چه ثروتی دارند. یعنی جاسوسی سیاسی و جاسوسی اقتصادی کردند. این پروژه‌ی دوم این‌هاست. اصلاً مثل گرگ و مثل کفتار کار کردند. این تازه با کشوری است که حسن نیت داشته است. یعنی ایران آن موقع گفته شما سابقه‌ی بدی پیش ملت ما ندارید. پس به این‌جا بیایید تا دوستانه با هم همکاری کنیم. آن هم گفته چشم. پس یک، پروژه‌ی مسیحی‌سازی و کادرسازی و شبکه‌ی جاسوسی و فراماسونری را ساختن و دوم هیئت‌هایی که بیایند جاسوسی کنند. در این سند اسم نبرده این‌ها چه کسانی هستند. شما می‌دانید که انگلیس و غرب ایران از طریق حدود صد نفر آدم گرفت. صد فراماسونری بودند. یک عده شناخته شده و یک عده ناشناخته بودند. یک عده باسواد و یک عده بی‌سواد بودند. اصلاً رضا خان که خودش کسی نبود. یک آدم بی‌سواد تریاکی بود. یک قالتاق چاقوکش بود. قمارباز بود. از این لات‌های محل بود. به اسم رضا هفت‌تیر کش او را می‌شناسند. اما یک کسانی مثل «محمدعلی فروغی»‌، یک کسانی مثل «دشتی»‌ و «تقی‌زاده» آدم‌های باسوادی بودند و همه هم فراماسون بودند. از طریق این‌ها آمدند. یعنی انگلیس صد نفر شناسایی کرد و با این صد نفر به رژیم قاجار نفوذ کرد و بعد هم رژیم پهلوی را بر سر کار آوردند و بر ایران مسلط شدند. آمریکا هم برای این که از انگلیس و فرانسه عقب نیفتد رقابت می‌کند. چون دیر شروع کرده و از آن‌ها عقب است رقابت می‌کند. سند سوم این که اولین کسی که قرار می‌شود از طرف ایران به عنوان سفیر و نماینده‌ی ایران به آمریکا برود چه کسی است؟ اسم حاجی واشنگتن را شنیده‌اید؟ فیلم هم برای او ساختند. این پسر میرزا آقاخان نوری صدر اعظم ناصرالدین شاه است. میرزا آقاخان کیست؟ نه فقط مستقیم مزدور انگلیس است و از انگلستان دستور می‌گیرد بلکه اصلاً تبعه‌ی انگلیس شده که وقتی می‌خواهد بیاید می‌گوید من می‌آیم به شرطی که امیرکبیر را از سر راه برداری. امیرکبیر را می‌کشند و این آدم را بر سر کار می‌آورند. بعد که این صدر اعظم می‌شود ناصرالدین شاه می‌گوید تو که تابع انگلیس هستی. چطور می‌توانی نخست‌وزیر ایران بشوی؟ اقلاً از تابعیت انگلیس بیرون بیا. گفت خیلی خوب. یک چنین آدمی بود. حالا حاجی واشنگتن بچه‌ی این است. سند سوم این که اولین نماینده‌ی آمریکا در ایران حاجی واشنگتن بود. تا از مکه آمد گفتند سریع به واشنگتن برو و اسم او حاجی واشنگتن شد. شما خاطرات حاجی واشنگتن و آن‌ها را بخوانید که این‌ها 5، 6 نفر از مقامات درباری هستند و ماسونی شده‌اند و می‌روند و می‌آیند. از اروپا و آمریکا و فرانسه و لندن چه چیزهایی می‌گویند. از همان موقع این عشق غرب تا همین الان ادامه پیدا کرده است. همین‌طور نفوذ بین نخبگان و الیت ما که پیشرفت یعنی وابسته شدن به این‌ها، یعنی سکولار شدن، یعنی درگیر منافع این‌ها شدن، یعنی با زبان انگلیسی و آمریکایی حرف زدن، لباس این‌ها را پوشیدن، ادای این‌ها را در آوردن، طوری که این‌ها خوش‌شان بیاید حرف زدن، از همان موقع تا الان یقه‌ی ما را گرفته است. حتی در حکومت جمهوری اسلامی هم هست. حتی در مسئولین ما هنوز هست. آخوند و غیر آخوند هم ندارد. چپ و راست هم ندارد. این مشکل از همان موقع شروع شد. الان 110، 120 سال است که ما گرفتار این هستیم. سند سوم این است که می‌گویند اولین هیئت سیاسی را به آمریکا بفرستید و بچه‌ی این آقا را می‌فرستند. کسی که شرط صدر اعظمی او قتل امیرکبیر است و تابعیت انگلیس را داشته است و نخست‌وزیر ایران شده است. کسی که در جدایی افغانستان و هرات از ایران به دستور انگلیس نقش بسیار عمدهای را ایفا کرده است. حاجی واشنگتن به زبان انگلیسی کاملاً مسلط بوده و قبلاً در هند کار می‌کرده و برای همین او را می‌فرستند. اولین نامه‌ی اولین سفیر ایران یعنی حاجی واشنگتن به رئیس جمهور آمریکا این است که می‌گوید ما نمی‌خواهیم با پول و قشون به ما کمک کنید. ما از شما پول و ارتش و اسلحه نمی‌خواهیم. از شما نمی‌خواهیم به خاطر ما چیزی از دست بدهید و سرمایه‌گذاری و فداکاری بکنید. ما می‌خواهیم ما را از دیپلماسی خود بهره‌مند کنید. یعنی به دیپلماسی آمریکا امید دارد. تا همین الان چوب این را می‌خوریم. اولین نامه‌ی حاجی واشنگتن به رئیس جمهور آمریکا حرفی است که همین الان که ما و شما نشسته‌ایم و راجع به برجام و هسته‌ای حرف می‌زنیم هنوز درگیر این توهم هستیم. حتی بعد از انقلاب این‌طور است که ما با دیپلماسی شما و به صداقت شما اعتماد و امید داریم و بیایید در مشکلات به ما کمک کنید. ما می‌خواهیم ما را از دیپلماسی خود بهره‌مند کنید. میل داریم روابط را با شما به منظور امنیت و راحتی کشورمان از تجاوز کشورهای نیرومند همسایه تقویت کنیم. شما به ما کمک کنید تا ما بتوانیم جلوی روس‌ها و انگلیس‌ها بایستیم. چون انگلستان هم می‌گفت ما همسایه‌ی شما هستیم. چون هند را گرفته بود و بعد هم افغانستان را از ما گرفت و از این طرف هم که در زمان پهلوی بحرین را گرفت. کشورهای خلیج فارس را گرفت. انگلیس همسایه‌ی ما بود. اصلاً رسماً می‌نوشت آداب همسایگی را رعایت کنید. شما در لندن هستید، کجا همسایه‌ی ما هستید؟ گفت نه، فعلاً ‌همسایه هستیم و بعداً صاحبخانه هم می‌شویم و شدند. این به آمریکا می‌گوید ما از شما کمک می‌خواهیم. با دیپلماسی خود به ما کمک کنید تا ما پیشرفت داشته باشیم و در برابر روس‌ها امنیت داشته باشیم. بر سر همین قضایای هسته‌ای دیدید که مقامات درجه یک ما با حسن نیت چه گفتند؟ گفتند «جان کری» قول داده است. آمریکا قول شرف داده است. آیا آدم بی‌شرف قول شرف می‌دهد؟ به چه کسی اعتماد می‌کنی؟ من نمی‌خواهم راجع به آدم‌ها قضاوت کنم ولی این یک طیف است. یک طرف این جاسوس و ماسونی هستند. آدم‌های جاسوس هستند. شما در همین هیئت مذاکرات هسته‌ای حداقل یک جاسوس را می‌بینید که الان گرفته‌اند و در زندان است. یکی که تا حالا لو رفته است. اسمش را در رسانه‌ها نوشتند. یک نفر که رسماً جاسوس بود که گفت به من ساعت یا خودکاری داده بودند که از طریق این جلسه را فیلمبرداری می‌کردم. گرچه آن‌ها خودشان همه چیز را می‌دانند. ولی تا این حد جاسوسی شد. این یک مشکلی است. 40 سال از انقلاب گذشته و هنوز امید دارند این‌ها مشکل ما را حل کنند. این آن موقع قابل فهم بود. چون در زمان قاجار که هنوز آمریکا با ایران کاری نکرده بود. آمریکا تازه داشت آمریکا می‌شد. ولی حالا بعد از آن جنایات و رژیم پهلوی و بعد از این کارهایی که در این 40 سال کردند و بعد از افشای اسناد لانه باز اعتماد می‌کنید؟ حالا دیده‌اید که بعضی از آقایان می‌گویند دموکرات‌ها با جمهوری‌خواهان فرق می‌کنند. دموکرات‌ها که کلاه شما را برداشتند. زمان انقلاب سال 57 که هزاران نفر از مردم ما به مسلسل بسته شدند که دموکرات‌ها بودند. کودتای 28 مرداد که این‌ها دموکرات بودند. این‌ها چه فرقی دارند؟ به قول «چامسکی» گفت فرق دموکرات و جمهوری‌خواه مثل تفاوت پپسی‌کولا و کوکاکولا است. فرق واقعی ندارند. این‌ها دو فراکسیون یک حزب سرمایه‌داری هستند. دو حزب نیستند. شما باید بین این دو انتخاب کنید. مردم آمریکا هیچ چاره‌ای ندارند. باید بین این دو حزب باشد. این هم سند بعدی که نگاه آن‌ها را نشان می‌دهد. سند چهارم این است که «روزولت» رئیس جمهور آمریکا شده است. به آمریکا می‌گویند ایران اگر چیزی ندارد این انگلیس‌ها و روس‌ها چرا به آن‌جا پیله کرده‌اند؟ این‌ها امکانات زیادی دارند و ایران یک نقطه‌ی سوق‌الجیشی است و ما در آن منطقه از جهان نفوذ و پایگاه نداریم. بالاخره ما هم باید مثل انگلیس و فرانسه و روسیه بشویم. رسماً روزولت از شاه ایران دعوت می‌کند که به آمریکا بیا و می‌گوید من ناوگان و کشتی می‌فرستم. شما تا دریای سیاه بیا و از آن‌جا شما را سوار کشتی خود می‌کنیم تا بیایید آمریکا را ببینید. به این‌جا بیایید تا ما خدمت شما باشیم. این‌جا کم کم آمریکا به اشتها می‌افتد و دهانش در مورد ایران آب می‌افتد که بیاید و جدی‌تر کار بکند. یک کادرسازی هم کرده و داخل ایران سر نخ‌هایی پیدا کرده است و می‌خواهد این‌ها را گسترش بدهد. انقلاب مشروطه می‌شود. سند شماره پنج این است که در اسناد وزارت خارجه‌ی آمریکا آمده که زمان انقلاب مشروطه این‌ها دچار یک دو گانگی شدند و دو تحلیل داشتند. یک تحلیل که جریان‌های دیپلماتیک و سیاسی بودند و می‌گفتند که دخالت نکنیم چون معلوم نیست در انتها چه بشود. اگر مشروطه شکست بخورد و دوباره قاجار حاکم بشوند منافع ما چه می‌شود؟ انگلیس‌ها و روس‌ها در دربار ایران نفوذ دارند و ما که هنوز نفوذی نداریم. لذا ما که به مشروطه و این حرف‌ها کاری نداریم. شعارهایی از این دست می‌دهیم ولی باید ببینیم منافع ما چه می‌شود. یک عده این‌طور هستند. اما آن جریان‌هایی که به عنوان تبشیری و مذهبی در آذربایجان و تبریز کار می‌کردند، حداقل یک معلم آمریکایی در قضایای تبریز کشته شده است. بعضی‌ها این را به عنوان آمریکایی آزادی‌بخش و آمریکایی‌ها در کنار مشروطه‌خواهان گفتند در حالی که اسناد آمریکایی نشان می‌دهد که اصلاً دولت آمریکا هیچ موضعی به نفع مشروطه‌ خواهان نگرفته و کاملاً بی‌طرف گفته باید بنشینیم و ببینیم چه می‌شود و بعد موضع بگیریم. ولی این معلم خودش درگیر بوده و این یک مسئله‌ی شخصی است و یک مسئله‌ی آمریکایی نبوده است. ضمن این که فهمیدند یک رگه‌ی نفوذ این‌جا هست. چون انگلیس دو طرفه عمل می‌کرد. الان هم همین‌طور هستند. هم به پوزیشن حاکم می‌روند و هم داخل اپوزسیون می‌روند و با هر دو کار می‌کنند. انگلیس هم در دربار آدم داشت در حد وزیر و شاهزاده و حتی به خود شاه گاهی رشوه بدهند و دستور بدهند و هم در مخالفین این‌ها یعنی مشروطه‌خواهان نفوذ داشت و آدم داشت. یعنی ماسونی در دربار داشته‌ایم و ماسونی انگلیسی هم ایران مشروطه‌خواهان داشته‌ایم. دو طرفه کار می‌کردند. الان هم همین‌طور هستند. با همه‌ی جناح‌ها کار می‌کنند. در اسناد ببینید که آمریکا بعد از انقلاب ما و در سال 58، قبل از این که بچه‌ها لانه را بگیرند با کمونیست‌ها ارتباط دارد. حتی با چریک‌های چپ ضد آمریکایی ارتباط دارد و روی آن‌ها کار می‌کند و نفوذی دارد. با سلطنت‌طلب‌ها ارتباط دارد که نوکرهای او بودند. با ملی‌گراها که از ایران واحد حرف می‌زدند ارتباط دارد. با تجزیه‌طلب‌ها که می‌گفتند ایران واحد چیست و خاک ایران چیست؟ بلوچستان جدا باشد، کردستان جدا باشد، ترکمنستان جدا باشد، خوزستان و عربستان جدا باشد. با همه‌ی این‌ها کار می‌کند. با نهضت آزادی در دولت، با سخنگوی دولت موقت یعنی همین «امیر انتظام» که اخیراً فوت کرد هم ارتباط دارد. این 20، 30 سال سابقه‌ی ارتباط با آمریکا داشت. بروید و در اسناد ببینید که به آمریکایی‌ها چه می‌گوید که چه کار کنیم که خمینی فلان بشود و چه کار کنیم که فلان بشود. این‌ها این‌طور بودند. سخنگوی دولت بعد از انقلاب بود. معاون نخست‌وزیر و معاون مهندس بازرگان بود که یک وقت یکی از این افراد سازمان سیا می‌گوید این به سفارت آمد تا با هم صحبت کنیم و این‌قدر دهان او بوی مشروب می‌داد و مست بود که وسط صحبت گیج می‌زد. گفتم آقا برو یک مقدار بخواب تا حالت سر جا بیاید و بعد بنشینیم و صحبت کنیم. سخن‌گوی دولت اسلامی بعد از انقلاب است. آمریکا با این‌ها کار می‌کرد و تا خانه‌ی مراجع می‌آمد. آقای شریعتمداری یک مرجع روشنفکر بود. مقلد بود. رساله داشت. مدرن و امروزی بود. پسرش و دامادش هر دو متصل به سیا بودند. الان پسرش به نام حسن شریعتمداری هنوز هم در همین تلویزیون آمریکا و VOA و BBC حرف می‌زند و فعال است. اسناد این در لانه هست که چه کار می‌کرد. یعنی از بیت یک مرجع تقلید تا گروهک‌های مارکسیستی، تا تجزیه‌طلب، تا ملی‌گرا، تا لیبرال و با همه ارتباط دارند. آن موقع انگلیس هم همین‌طور بود. هم در مشروطه‌طلب‌ها آدم داشت که مشروطه را منحرف کند و از مشروطه‌ی اسلامی که محل مشروطه‌خواهان حضرت عبدالعظیم بود و بعد حضرت معصومه شد و بعد می‌خواستند در یک هجرت کبری به نجف بروند. رهبران این‌ها چه کسانی بودند؟ فتوای مراجع و علما. اولین شهید مشروطه چه کسی بوده؟ یک طلبه در تهران و در خیابان بوده است. شعارهای آن‌ها چه بوده است؟ عدالت‌خانه و عدالت اسلامی و عزت و استقلال و آزادی اسلامی بود. بعد چه شد؟ بعد رهبرها عوض شدند که این کار انگلیس‌ها و غربی‌ها بود. رهبران ماسونی‌ها شدند، محل تحصن آن‌ها هم سفارت انگلیس و دیگ‌های پلو شد که شیخ فضل‌الله گفت آن مشروطه‌ای که از دیگ‌های پلوی سفارت انگلیس بیاید مرگ بر آن مشروطه. این آن مشروطه‌ای نیست که ما به دنبال آن بودیم. اگر قرار است این‌ها بیایند که همان شاه باشد بهتر است. به مردم می‌گفتند مشروطه یعنی روزی یک نان و یک سیخ کباب برای هر ایرانی. گفت اگر این است که خوب است. این شعارها عوض شد، رهبرها عوض شد، محل تحصن عوض شد، شیخ فضل‌الله را به دار کشیدند، بهبهانی را ترور کردند. ماسونی‌ها یکی یکی این‌ها را زدند و نتیجه‌ی انقلاب مشروطه رفتن قاجار نیمه وابسته و آمدن پهلوی تمام وابسته بود. کل ایران رفت.



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha